با پيشرفت سريع اسلام در شهر يثرب، مقدمات هجرت رسول خدا(ص)و مسلمانان مكه بدان شهر فراهم شد. زيرا مشركين مكه روز به روز دايره فشار و شكنجه را به مسلمانان تنگتر كرده و آنها را بيشتر مىآزردند تا جايى كه به گفته مورخين بعضى را از دين خارج كردند.
رسول خدا(ص)نيز در مشكل عجيبى گرفتار شده بود از طرفى ابيطالب و خديجه دو پشتيبان و حامى داخلى و خارجى خود را از دست داده و اين دو حادثه دشمنان را نسبتبدان حضرت بى باكتر و جسورتر ساخته بود و از طرف ديگر ديدن و شنيدن اين مناظر رقتبارى را كه مشركين نسبتبه پيروانش انجام مىدادند طاقتش را كم كرده و از جانب خداى تعالى نيز مامور به تحمل و صبر مىبود.
نفوذ اسلام در شهر يثرب فرج و گشايش بزرگى براى رسول خدا(ص)و مسلمانان بود و پيغمبر خدا(ص)به مسلمانان دستور داد هر يك از شما كه تحمل آزار اينان را ندارد به نزد برادران خود كه در شهر يثرب هستند، برود.
موضوعات مرتبط: درباره محمد(ص) ، هجرت ، ،
موضوعات مرتبط: درباره محمد(ص) ، جنگ ها ، پرسش و پاسخ ، ،
تعداد غزوات پیامبر گرامی اسلام(ص) چند عدد بود؟ و در چه سالهایی اتفاق افتاد؟
موضوعات مرتبط: درباره محمد(ص) ، جنگ ها ، پرسش و پاسخ ، ،
علاّمه مجلسى در حديثى به نقل از صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم ، آورده است :
روزى پيامبر الهى در منزل خويش نشسته بود؛ كه خواهر رضاعى آن حضرت بر ايشان وارد شد.
چون حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله ، نگاهش به وى افتاد از ديدار او شادمان گشت و رو انداز خود را براى او پهن كرد تا خواهرش بر روى آن بنشيند.
پس از آن ، رسول خدا صلوات اللّه عليه با تبسّم و خوش روئى با خواهر خود مشغول سخن گفتن شد، بعد از گذشت لحظاتى خواهر حضرت از جاى برخاست و از حضور مبارك آن بزرگوار خداحافظى كرد و رفت .
روزى ديگر، برادر آن زن كه برادر رضاعى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، نيز محسوب مى شد بر آن حضرت وارد شد، وليكن آن حضرت برخورد و خوش روئى را كه با خواهرش انجام داده بود با برادرش اظهار ننمود.
اصحاب حضرت كه شاهد بر اين جريان بودند، به پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله ، عرضه داشتند: يا رسول اللّه ! چرا در برخورد بين خواهر و برادر مساوات را رعايت ننمودى و ميان آن دو نفر تفاوت قائل شدى ؟!
حضرت در پاسخ اظهار نمود: چون خواهرم نسبت به پدرش بيشتر اظهار علاقه و محبّت مى كرد، من نيز اين چنين او را تكريم و احترام كردم .
ولى چون پسر نسبت به پدرش بى اعتنا بود، لذا اين چنين با او برخورد و بى اعتنائى شد(33).
33- بحار الا نوار: ج 16، ص 281، ح 126.
موضوعات مرتبط: درباره محمد(ص) ، داستان ، ،
امّ سلمه همسر رسول خدا صلوات اللّه عليه حكايت كند:
در آن روزهائى كه حضرت ، در بستر مرض و آن ناراحتى كه سبب فوت و شهادت حضرتش شد، به بعضى از اطرافيان خود فرمود:
دوست مرا بگوئيد بيايد، عايشه شخصى را به دنبال پدرش ابوبكر فرستاد و چون او وارد شد حضرت رسول صورت خود را از او برگرداند و اظهار داشت :
دوست مرا بگوئيد بيايد، پس حفصه شخصى را به دنبال پدرش عمر فرستاد و چون عمر وارد شد، نيز حضرت صورت خود را برگرداند و فرمود:
دوست مرا بگوئيد بيايد، در اين هنگام فاطمه زهراء سلام اللّه عليها، شوهرش علىّ بن ابى طالب عليه السلام را به حضور پدرش فرستاد؛ چون علىّ عليه السّلام وارد شد حضرت از جاى برخواست و از ورود علىّ عليه السلام تجليل نمود و او را در بغل گرفته و به سينه خود چسبانيد.
موضوعات مرتبط: درباره محمد(ص) ، داستان ، ،